نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

حسادتم گل کرده

من احساس بی کفایتی خاصی دارم. میگردم ببینم کجا رو خراب کردم، میبینم بابا دیگه سر یه سری مسائل، من تا حد ممکن به خودم فشار آوردم؛ دیگه نهایتا ۸۰ درصد بازدهیم رو داشتم. اما این بیشتر ناراحتم کرد، یعنی سقف بازدهیم انقدر پایینه؟!!! :|

حالا کی اینجور شدم، فضولی کردم رزومه بعضی از بچه ها رو دیدم :) حس حسودیم برانگیخته شد.

آقای نیچه ولی حق میده آدم به طور شفاف به حس حسودیش توجه کنه و علتش رو پیدا کنه و برای رسیدن به اون چیزی که میخواد و نداره تلاش کنه. بعله، بیشتر حس رقابتم برانگیخته شد. 

رزومه ام خالیه انگار. ناراحتم آقا ناراحت، یه ناراحت حسود :)

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

متاسفانه در یک حماقت خاصی، داشتم رزومه می‌فرستادم برای یه جا توی این سایتها، آزمون های روانشناسی و شخصیت شناسی هم داشت و از اونجایی که جوگیر شدم که به صورت تفننی امتحان کنم، یکی از اون آزمون ها رو دادم و اصلا فکرش رو هم نمیکردم که هر جا رزومه رو بفرستی طرف نتیجه آزمون ها رو هم میبینه :/

هیچی دیگه بدبختی، اونجایی که رزومه ام رو هم فرستادم، نوشته دیده شده توسط کارفرما و نمیتونم حذف کنم :| 

حذف اکانت کردن هم نداره و باید ایمیل بدم برای حذف کردنش :|

هرگز تا این حد حس حماقت نداشتم :)

آاااااه، دود از نهادم داره بلند میشه :)

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

...

با اینکه چیز زیاد و یا شخصی ای نگفتم، از مشورت گرفتنم هم خیلی راضی بودم ولی الان دچار حس شرم بعد از خودافشاگری شدم ...

بعله، اینجوری :)

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

...

آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف می‌کند

پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم

  • la_adri 100
  • ۱
  • ۰

کم کارم، کم کار

 احساس میکنم که دارم کم کاری میکنم، در عین حال که دارم تلاش میکنم و کل روزام رو میذارم برای پروژه و ...

من توی دو هفته فقط امروز کمتر از ۲۰ دیقه رفتم بیرون و برگشتم :|

تفریح خاصی ندارم، فیلم نمیبینم دیگه. 

کارام جلو نمیره، انگار افتادم توی باتلاق.

بازدهی ندارم انگار، کل روز درگیرم، کلا نگرانم، خوابم بهم ریخته، زود خوابیدم ۲ شبه، صبح ۷ بلند میشم. خسته ام ...

واقعا در عین تلاشم بازدهی صفر دارم ...

یعنی شاید نباید بگم تلاش، بیشتر درگیرم...

  • la_adri 100
  • ۱
  • ۰

خب من باز مجدد، تحت تاثیر انواع و اقسام فشارهای روحی، روانی، تحصیلی، مسائل مربوط به اینده، شغلی و .... قرار گرفتم و یادم افتاد که بیام اینجا بنویسم خودمو خالی کنم.

جواب ایمیل استاد رو تا الان ندادم، مقاله رو ننوشتم، استادم رو دیدم و مورد بی توجهی قرار گرفتم که البته و صد البته حقم هستش، من جاش بودم برخوردهای بدتری میکردم.

دارم مقاله میخونم به پروژه ام یه چی اضافه کنم که تا اوایل تابستون تمومش کنم.

دومینو وار چیدم چیدم آخرش رو خراب نکنم؛ خوبه!

جالب اینه که کلا دارم کارای درسی انجام میدم ولی به هیچ چی نرسیدم:(

هنوز ارزیابی و تمرین برای اون کار جدید رو انجام ندادم.

هی برمیگردم، نمیدونم چکار کردم.

دفتر برنامه ریزی ای که خریدم خالی مونده، دیگه نیت کردم برای  دوره بعدی استفاده کنم، ایشالا بعد دفاع. کلا زندگیم مبدا تاریخ زیاد داره.

وای اون یکی استاده و گارد گرفتنشون وقتی معدل کارشناسیم رو میشنون میره روی مخم. مردی، پدر من توی امیرکبیر در اومد تا درسم رو تموم کنم. از روز اولش با یه حس مزخرفی که خاک بر سر من که با این شرایطم میخوام درس بخونم شروع شد. بعد انگار همه استادا یکی بودن مثلا! یکی با افتخار نصف کلاسش می‌افتادن یکی دیگه با افتخار به همه نمره بالا ۱۷ میداد.

جالبه که معدل پایین کارشناسی رو خیلی مهم جلوه میده ولی به معدل بالای ارشد بی توجهی میکنه. یا من حسم اینه یا واقعا باید اینجور باشه یا خیلی با سیاسته. هر چی که هست هیچ کدومش برای خودم اهمیتی نداشت، تا اینکه این مدلی برخورد کرد و حساس‌تر شدم.

بیشتر بچه ها با همین رنج معدل هم اپلای کردن، نمیدونم دنبال چی میگردن.

خداوندا، من را از امیرکبیر دور بدار، منو هر چه سریعتر به هلند برسان!

واقعا آدم توی زندگیش یه گندی بزنه، باید چیکار کنه که نتیجه‌اش carry over نکنه تا آخر عمرش؟!

  • la_adri 100