نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

  • ۰
  • ۰

دارم فکر میکنم چرا این خریت رو کردم و دکترا رو اینجا شروع کردم دوباره. من از ریسرچ خوشم میاد از درس خوندن از درگیری این مدلی، از گرایشم، از سوال طرح کردن از ta بودن اما ... اینجا اینا ذره‌ای ارزش نداره، اینجا ایرانه :) 

ریسرچم هر چقدر هم که به دردبخور باشه اینجا بازم ارزشی نداره و به درد عمه‌ام میخوره. سودی هم برام نداره. یه درس‌خون بی‌پول که آخرش کارش گیر یه سری آدمای زبون نفهم و بی‌شعور میوفته که جز تحقیر چیزی بلد نیستن. 

واقعا متاسفم. من از اینجا برای یه زندگی شاد مگه چی میخوام؟! جز اینکه مثل چی توی حوزه‌های مرتبط به گرایشم کار کنم و یه ذره برام ارزش قائل بشن، اصلا برای خودم نه برای کارم، یه ذره حس مفید بودن داشته باشم.

اگه قراره اینجوری بگذره؛ تلخی‌های رفتن و دوری از خونواده هر چه قدر هم که زیاد باشه باز قابل تحمل‌تره. حداقل آدم احساس میکنه که سختی‌ای که میکشه یه دلیلی داره. سختی بی دلیل و آشغال رو تحمل کردن خودش خیلی سخته :(

به نظر برادرم، من یهو توی این دو ماه بزرگ شدم. نه، من بزرگ نشدم. این دو ماه سر مسائل چرت و پرت، پوستم کنده شده و حس نفرت تا مغز استخونم نفوذ کرده.

میدونی حس نفرت و خشن بودن، آدم رو بزرگ نشون میده. مهربونی قشنگ نیست؛ باید زمخت باشی.

پ.ن: حوصله رعایت علائم نگارشی رو نداشتم.

  • ۰۲/۰۹/۲۰
  • la_adri 100

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">