نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

...

نیچه: 

در حق انسان‌هایی که دوستشان دارم، آرزوی رنجوری، پریشانی، بیماری، بدرفتاری و آزردگی می‌کنم. آرزو می‌کنم که آن ها با خودخوارشماری ژرف، با عذاب بی اعتمادی به خود و با بدبختی شکست خوردگان ناآشنا نمانند.

 

احتمالا یکی از ته قلبش مثل نیچه دوستم داشته، از این آرزوها در حقم زیاد کرده :)

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

...

هیشکی یه بار محض رضای خدا نگفت حالا توی این وضعیتی ولش کن، ناراحت نباش. 

همه این حقیقت رو کوبیدن توی صورتم که تقصیر خودته.

میدونم اون ولش کن ناراحت نباش کاری نمیکنه؛ حداقل فشار اینکه بگن تقصیر خودته رو نداره.

حداقل فشار اضافی ای ایجاد نمیکنه.

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

۰۰۰

حالم خوش نیست، کارام بهم ریخت. دلم میخواد بمیرم. امشب بخوابم و صبح رو دیگه نبینم. هر موقع این آرزو رو داشتم یه چیزی پیش اومده که فهمیدم نهههه بدتر از اینم میشه و دعا میکنم برگردم به سطح قبلی از بدبختی. یه جور شرطی شدنه شاید. خلاصه حالم خوش نیست. شدت استرسم باعث بدن درد و حالت تهوع شدید میشه. دلم میخواد بمیرم در عین حال که دلم نمیخواد بمیرم. 

وضعیت خاصیه برام. شاعر میگه:

نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

پ.ن: چند روز پیش یکی بهم گفت حالا بهت بر نخوره ها یه چیزی بگم ...

میخوام بگم که دقیقا بهم بر خورد؛ انگار که یه شمشیری رو به قلبم فرو کرده باشند. وضعیت روحی و جسمیم خراب تر شد.

همین.

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

یه بچه ای بهم زنگ زد، می خواست در مورد رشته ها مشورت بگیره، برای رتبه کنکورش یه عالمه ذوق و شوق داشت :) 

خاطرات خودم زنده شد، اینکه چرا همیشه ناراحت بودم، همیشه افسرده بودم، چقدر تلاش کردم، چقدر به سختی تلاش کردم. از نظر روحی مثل آدم تیر خورده ای بودم که سینه خیز ادامه می‌داد. 

بستنی خوردم تا خاطرات ۵ سال دوره کارشناسیم رو بشوره ببره. ۵ سال از عنفوان جوانی با افسردگی گذشت در صورتی که میتونست خیلی قشنگتر باشه. 

خلاصه یادآوریش برام خیلی ناراحت کننده بود.

شاید وضعیت الانم هم دو سال دیگه اینجوری به نظرم بیاد، نمی دونم.

پ.ن: جالبیش این بود رشته براش ذره ای اهمیت نداشت، دو تا رشته ی بی ربط رو می پرسید که احتمالا شریف قبول بشه، هنگ کردم

مقایسه ی دو رشته دور از هم کار سختیه، زود تموم کردم که قطع کنم.

  • la_adri 100
  • ۰
  • ۰

 دوباره مورد هجوم حس بی کفایتی و به درد نخوری و ابله بودن قرار گرفتم.

و اطرافیانم هم توی این وضعیت اسفناکم شریک هستند.

برای آدمی مثل من که یه قدم میخواد برداره فکر میکنه نکنه اشتباه باشه، میره نظر آدمای توی این کار رو میپرسه، اینکه کارش گیر یکی باشه که توجهی نمیکنه خیلی دردناکه.

باز برگشتم به اون نقطه که چقدر چیزایی که برای من مهمه همیشه یه گوشه اش گیر میکنه دست یکی که اصلا براش مهم نیست.

میخوام از شدت گریه کردن بمیرم، فعلا همین.

  • la_adri 100