حالم خوش نیست، کارام بهم ریخت. دلم میخواد بمیرم. امشب بخوابم و صبح رو دیگه نبینم. هر موقع این آرزو رو داشتم یه چیزی پیش اومده که فهمیدم نهههه بدتر از اینم میشه و دعا میکنم برگردم به سطح قبلی از بدبختی. یه جور شرطی شدنه شاید. خلاصه حالم خوش نیست. شدت استرسم باعث بدن درد و حالت تهوع شدید میشه. دلم میخواد بمیرم در عین حال که دلم نمیخواد بمیرم.
وضعیت خاصیه برام. شاعر میگه:
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
پ.ن: چند روز پیش یکی بهم گفت حالا بهت بر نخوره ها یه چیزی بگم ...
میخوام بگم که دقیقا بهم بر خورد؛ انگار که یه شمشیری رو به قلبم فرو کرده باشند. وضعیت روحی و جسمیم خراب تر شد.
همین.
- ۰۲/۰۶/۱۶