دلم برای قبلا تنگ شده، برای همه چیز؛ حتی برای همینجا که قبلا نوشتههای بیشتری برای خوندن پیدا میشد. همه وبلاگها انگار متروکه شدن.
دلم برای دوستام که دیگه دوریم و شرایطمون عوض شده و خیلی خیلی کم ازشون خبر میگیرم، تنگ شده. تقریبا مطمئنم که فراموش شدم ولی خب باید بگم که دلم برای خود اون موقعها تنگ شده.
دلم برای خود قبلیم تنگ شده.
برای همه چیز...
انگار توی این تغییرات من برای خودم جایی پیدا نکردم هنوز.
دلم میخواد گریه کنم ...
پ.ن: قرار بود تا الان پرونده آیلتس رو ببندم ولی متاسفانه فقط mindset2 رو رسیدم تموم کنم.
آیلتس که هیچی آزمون زبان عمومی دکترا رو دادم و امیدوارم مجبور نشم دوباره امتحان بدم.
بعضی وقتا آدم چقدر زیاد حس تنهایی میکنه ...
دو تا از بچههای آز هم اپلای کردن و ترم جدید رو توی فرنگ شروع میکنن.
- ۰۳/۰۶/۱۰