نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

نشخوارگاه ذهنم :)

می نویسم که نوشته باشم :)

  • ۰
  • ۰

وضعیت لاک‌پشتی

نمیدونم چی بنویسم. دلم خواست اینجا اعلام حضور کنم.

راستش دلم میخواد گریه کنم، وااای نمیدونم چرا یهو وقتی نشستم یه گوشه اتاق دارم کارم رو میکنم، غم عالم و آدم جمع میشه تو دلم. از حس تنهایی و بی‌مصرفی دلم میخواد بمیرم.

شبیه همون حس‌هایی که میگه:

من در میان جمع و دلم جای دیگری است

مشکل اینه که دلم جای دیگری هم نیست اخه، دلم هیچ جایی نیست...

ولی هر چی هم باشه آدم ته دلش میدونه چه مرگشه.

ته دلم خسته شده، ته دلم دوباره حس بی‌کفایتی میکنه، ته دلم ناراضی شده.

یکی از بچه های سال بالایی‌مون توی دانشگاه هست، کوه انرژی مثبت، نمیدونم چطوری اینکارو میکنه، با انرژی دست میده، میگه، میخنده، کار میکنه ولی حس میکنم واقعا از ته دلش نیست. مدلشه. ولی چه مدل قشنگی. 

من اما مدل یه لاک‌پشت منزوی‌ام، آروم و کند که بیشتر دلم میخواد سرم توی لاک خودم باشه. من اینجوری نبودم، اینجوری شدم و واقعا هم از این وضعیت راضی نیستم. 

انگار خشم و غضبم اینجوری خودش رو نشون میده، هر وقت دز نارضایتیم بره بالا میشم یه لاک‌پشت تنها.

  • ۰۳/۰۸/۲۴
  • la_adri 100

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">