خب، من همچنان توی مهمانسرای خوابگاه ساکن هستم. تقریبا با چندتا از بچه های کارشناسی ادمهای ثابت اونجا هستیم و تا الان هر کی از دوستام منو اونجا دیده شاخ درآورده که چرا به جای اتاقهای خوابگاه توی مهمانسرا میمونم اونم پیش بچههای بومی و شبانه کارشناسی که جا گیر نیاوردن. در صورتی که خوابگاه دکترا خالی داره؛ من باید شرایط مهمانسرا رو تحمل کنم.
کنار همهی بدیهایی که داره، یه سری خوبی هم داره که نباید نادیدهاش بگیرم. اونم دیدن ادمهای مختلف با داستانهای مختلفه. بعضی شبا خیلی شلوغ میشه و ۱۶ ۱۷ نفر یه جا هستیم. ادمهایی میان که فقط یه روز توی دانشگاه کار دارن و فقط یه شب میبینیم اونا رو. آدمها با داستانها و اخلاقیات مختلف که چون فقط یه شب هستن و نسبتا برای همهمون شرایطش سخته، مهربونیمون رو از هم دریغ نمیکنیم.
یکی کاراش درست شده بود که آخر هفته بره المان، یکی از ۱۷ سال زندگیش توی هلند میگفت، یکی از دامپزشکی حرف میزد، یکی از جامعه شناسی و یکی هم از به درد نخور بودن پسرای کلاسشون میگفت و اینو به همه پسرای فنی تعمیم میداد :)
ولی راستش اینا برای لحظهای برام قابل تحمله، بعدش دچار یاس و تهوع روحی خاصی میشم به خاطر شرایطم و فورا اونجا رو به مقصد سالن مطالعه خوابگاه ترک میکنم.
هیچ وقت تصور نمیکردم که توی این وضعیت در به دری زندگی کنم. حداقل اشغالترین جای ممکن اگه اپلای میکردم وضعیتم از این بهتر میشد. لااقل بقیه کشورا به دانشجوهاشون مخصوصا تحصیلات تکمیلی ذرهای ارزش قائل میشن. نمیگم خیلی خوبن، نه. حداقل سعی میکنن توی مسیر درست از دانشجو کار بکشن. نه مثل من که کل انرژیم صرف رفت و امد یا بحث با مسئول خوابگاه بشه. اینجا من باید برم با مسئول پذیرش بیشعور خوابگاه جر و بحث کنم آخرم بهم بگه برات دعوتنامه نفرستادیم که نیا.
چشم، به موقعش هم میریم.
- ۰۲/۰۸/۱۹