مثل اینکه واقعی قهره، پیام دادم که باهاش تلفنی حرف بزنم، جوابی نگرفتم. :)
ایشالا که سالم و سلامت بوده باشه و پیام ما هم به یه وَرش باشه.
خسته شدم. دارم به حرف استادم گوش میدم. باید کارم رو ۶ صفحه خلاصه به فرم مقاله بنویسم البته نه با نیت مقاله، برای اینکه نظرش رو بگه و پایان نامه رو بر اون اساس جمع کنم و تموم شه فقط. تا الان فقط یه صفحه نوشتم. دچار وسواس شدید و ترس از قضاوتش ازم بر اساس چیزی که مینویسم شدم.
میترسم خوابام تعبیر بشن :)
وقتم کمه، استرس زیاد، سفر خانواده کنسل شده و انتظارشون از من برای اینکه همه چی رو دو روزه تموم کنم تا با هم بریم سفر، باعث شده احساس کنم بار روی دوشم خیلی سنگینه. نرفتنشون بار روی دوشم شده. حس خوبی ندارم. باهاشون بحثم شد و دوست ندارم حداقل تا ۳ هفته آینده بحث سفر رو پیش بکشن چه برسه دو روز دیگه.
واقعا کار دارم خب، مرض ندارم بشینم گوشه ی زیرزمین که ...
نمیدونم چرا انقدر توی فهمیدنش دارن مقاومت میکنن.
واقعا وقتی به این موارد میرسم شدیدا دلم اپلای و کنده شدن از خونواده میخواد. دلم برای دوران خوابگاهیم تنگ شد. حداقل میموندم اونجا کسی هم باهام کاری نداشت.
- ۰۲/۰۵/۱۴