به خاطر پروژه تحت فشار های خاصی هستم و ددلاین بسیار نزدیکه.
خودم رو از صبح تا شب توی زیرزمین خونه زندانی میکنم، بدون مزاحمت بقیه و وز وز تلویزیون که مامانم عادت کرده روشن میکنه که یه صدایی توی خونه تولید بشه. میرم پایین و به لپ تاپ خیره میشم. یه خط کد اضافه میکنم و کل روز باگ های عجیب و غریبش رو پیدا میکنم. از بالا بهش نگاه میکنم و میگم فقط همین، چه مسخره!
خسته ام کرده.
خوابای خوبی نمیبینم، جدیدا توی بیشتر خوابام دارم میرم که خودم رو بکشم.
توی بیشترشون استاد راهنمام بهم میگه که من چقدر آدم احمقی ام و در واقع هیچ کاری انجام ندادم.
خونواده میخوان برن مسافرت و گیر سه پیچ میدن به من که باید برم. بعضی وقتا واقعا دلم میخواد بمیرم. البته ته دلم الان عذاب وجدان گرفت به سبک اعضای خونواده که وای چقدر قدرنشناسی میخوان ببرنت مسافرت دیگه.
ولی من دارم له میشم ...
- ۰۲/۰۵/۰۹