رفتن و برگشتنم به دانشگاه تقریبا ۵ ساعت طول میکشه و خوابگاه ندارم به خاطر بومی بودن و این حرفا، برای کار کردن هم وضعیت همینه. استاده که اینو فهمید شروع کرد به مقایسه کردن با اینکه چه سفرهای خارجیای کمتر از ۵ ساعت طول میشکن و از ته دلش میخندید. من دل نازکتر از این حرفام. زورکی لبخند میزدم مثل اینا که خیلی دردشون میاد ولی الکی میخندن که مثلا نهههه چیزی نیست. خیلی ناراحت شدم. خیلی بی انگیزه شدم. خیلی ناامید شدم از زندگیم.
به نظرم خنده دار نبود :|
سر همین اپلای کردن انگار تنها راه زندگی توی آسایش و رفاهمه.
بهم بَر خورد واقعا.
مخصوصا اینکه فکر میکنه فقط دانشجوهای خودش میفهمن، بیشتر عصبیم کرد. از یه طرفم گیر داده بود چرا به عنوان استاد راهنما انتخابش نکردم. اه، مرسی.
کلا مودش رو نفهمیدم. خیلی هم کوبید منو که فکر نکنم ازش نمره خوب گرفتم توی درساش حتما خبریه :|
این معدل کارشناسیمم که همیشه لکه ننگی بوده توی زندگیم.
دوباره که خوندم یاد برادرزاده ام افتادم :) اونم توی مدرسه با دوستاش دعواش میشه همه اش از اینکه "فکر میکنه فقط خودش میفهمه" استفاده میکنه :)
- ۰۲/۰۱/۲۰