نمی دونم چرا از این سریال shrinking خوشم میاد، با هیچ کدوم از شخصیت ها هم ذره ای همذات پنداری نمیکنم. دیشب توی خواب رفته بودم پیش یه تراپیست و فضا خیلی خاص بود، هر چی دلم میخواست رو گفتم و خودمو سبک کردم و با یه خوشحالی خاصی ازش یه برگه گرفتم و اومدم بیرون. انقدر به خودم فشار آوردم که بفهمم چی نوشته؛ نتونستم دست خطش رو بخونم، فقط فهمیدم که اسم کتاب و فیلم برام نوشته :)
فکر کنم تاثیر ترکیب گل سرخ و هل و زعفرون توی کمپوت سیب اثرش رو اینطوری نشون میده.
این روزا مسلمون شدم دوباره، روزه میگیرم و نماز هم میخونم، حس اون دختره توی سر به مهر رو دارم. دوست ندارم کسی ببینتم، یه کاری کردن آدم عارش میاد مسلمون باشه. کولیت عصبیم خیلی آروم میشه وقتی روزه میگیرم، به نظرم بهترین راه برام حذف کردن وعده نهاره، فقط باید اونو با چیزای کوچیک و شیرین جایگزین کنم که قند و فشارم نیوفته.
این کولیت مسخره و عزیزم، اگه انقدر اذیتم نمیکرد مطمئنا پیشرفت خوبی میداشتم ولی یه عالمه جلوم رو میگیره، مثل دست اندازه، انگار که زندگیم پر از دست اندازه، در فواصل کمتر از یک متر و پشت سر هم...
پ.ن:
عنوان نوشتن خیلی سخته
به پروژه ام نرسیدم و میخوام از مکان های احتمالی حضور استادم فرار کنم
رفتم با یه استاد دیگه قبل عید حرف زدم که خودم رو توی پروژه اونا بچپونم، البته خودشون نیرو میخواستن، استادم این موضوع رو بفهمه منفجرم میکنه :)
و در نهایت فکر کنم هدفم این بود که بگم shrinking قشنگه
برای درست کردن کمپوت سیب اضافه کردن گل سرخ و هل و زعفرون و عسل میتونه ترکیب انرژی زا ایجاد کنه...
- ۰۲/۰۱/۱۵