خب من باز مجدد، تحت تاثیر انواع و اقسام فشارهای روحی، روانی، تحصیلی، مسائل مربوط به اینده، شغلی و .... قرار گرفتم و یادم افتاد که بیام اینجا بنویسم خودمو خالی کنم.
جواب ایمیل استاد رو تا الان ندادم، مقاله رو ننوشتم، استادم رو دیدم و مورد بی توجهی قرار گرفتم که البته و صد البته حقم هستش، من جاش بودم برخوردهای بدتری میکردم.
دارم مقاله میخونم به پروژه ام یه چی اضافه کنم که تا اوایل تابستون تمومش کنم.
دومینو وار چیدم چیدم آخرش رو خراب نکنم؛ خوبه!
جالب اینه که کلا دارم کارای درسی انجام میدم ولی به هیچ چی نرسیدم:(
هنوز ارزیابی و تمرین برای اون کار جدید رو انجام ندادم.
هی برمیگردم، نمیدونم چکار کردم.
دفتر برنامه ریزی ای که خریدم خالی مونده، دیگه نیت کردم برای دوره بعدی استفاده کنم، ایشالا بعد دفاع. کلا زندگیم مبدا تاریخ زیاد داره.
وای اون یکی استاده و گارد گرفتنشون وقتی معدل کارشناسیم رو میشنون میره روی مخم. مردی، پدر من توی امیرکبیر در اومد تا درسم رو تموم کنم. از روز اولش با یه حس مزخرفی که خاک بر سر من که با این شرایطم میخوام درس بخونم شروع شد. بعد انگار همه استادا یکی بودن مثلا! یکی با افتخار نصف کلاسش میافتادن یکی دیگه با افتخار به همه نمره بالا ۱۷ میداد.
جالبه که معدل پایین کارشناسی رو خیلی مهم جلوه میده ولی به معدل بالای ارشد بی توجهی میکنه. یا من حسم اینه یا واقعا باید اینجور باشه یا خیلی با سیاسته. هر چی که هست هیچ کدومش برای خودم اهمیتی نداشت، تا اینکه این مدلی برخورد کرد و حساستر شدم.
بیشتر بچه ها با همین رنج معدل هم اپلای کردن، نمیدونم دنبال چی میگردن.
خداوندا، من را از امیرکبیر دور بدار، منو هر چه سریعتر به هلند برسان!
واقعا آدم توی زندگیش یه گندی بزنه، باید چیکار کنه که نتیجهاش carry over نکنه تا آخر عمرش؟!